یا معین الضعفا
بعد نوشت:
دوم شهریور سال 1392 - انا لالله و انا الیه راجعون - معین رئیسی پرکشید
هیچوقت خاطرات شبی که گذشت یادم نمیره تلفنی زنگ خورد و یه خبر بد داد منم فقط با هرچی دم دستم بود از پنل پیامک گرفته تا چت از هرکی که بود التماس دعا خواستم؛ نمیدونم چجوری سوار ماشین شدم، چجوری با اینکه ذهنم جای دیگهای بود و مسیر رو نمیدیدم رسیدم بیمارستان
اول میکائیل و دست های خونیش ..... میگفت دستم زیر سر معین بود این خون معینه
بعد راهروی باریک و با نور کم اتاق عمل؛ یه خانواده ناراحت اما بدون بیتابی و فقط با توکل به خدا
تنهایی پشت در اتاق عمل رو یادم نمیره؛ این شعر رو همش تکرار میکردم: "حسین عشق منی ... ... " همین
حرفهای معین یادم میومد ..... پشت سر هم
از اونطرف مادرم از من بیتابتر از نذر و دعا و شهدای گمنام مستجاب دعوه محل میگفت که برای دوستت نذر کردم برای شهدا آش ببریم و سعی میکرد من رو تلفنی آروم کنه
معین برای ماه رمضون همش میگفت آش بخریم مادر من بیشتر از خودم حواسش بود
دیگه نمیتونستم بمونم هرجوری بود بعد از کلی چرخیدن اومدم خونه مگه میشد یه دقیقه نشست تا اینکه پیام اومد: "سلام دکتر جراح الان از اتاق عمل بیرون اومد و گفت عمل موفقیت آمیز بوده ولی تا دو سه روز باید تو بیهوشی بمونه"
اونجا بود که قدری خیالم راحت شد خدایا شکرت؛ نمیدونید که دکتر چی گفته بود
یکی از دوستان شاعرمون همین دیشب شعری برای معین گفت
دل من پنجره فولاد رضا میخواهد - دردمند است و از یار دوا میخواهد
این خبر را برسانید به مشهد به طبیب - درد ما گوشه ی یک چشم تو را میخواهد
یا معین الضعفا نو کرت افتاده چنین - نگهی کن که زدست تو شفا میخواهد
مادرش دل نگران است، به جان زهرا - قسمت داده و او را زشما میخواهد
دلم از پنجره فولاد هوایی شده است - باز ارباب دلم کرببلا میخواهد
فکر کنید مثل من ثبت کننده تصاویری باشید که حامل لبخند و آرامشه ولی الان صاحب اون لبخند روی تخت آی سی یو منتظر دعای شماست. التماس دعا
برای دیدن تصویر بصورت بزرگتر برروی عکس کلیک کنید
+ با آقای گلرخی برای امشب بلیط گرفتیم برای مشهد؛ بریم دعا کنیم .... کسی از رفقا اگه خواست با ما بیاد خبر بده