از رفتن معین یک سال گذشت
یکی مثل من هنوز از سر چهار راه کالج داره با معین خداحافظی میکنه
و همون شب و هنوز هم شبها با استرس بهش خبر تصادف رو میدن
خودش رو که بدون اینکه بدونه، یه جوری میرسونه بیمارستان
و پشت در اطاق عمل هرچی تو ذهنشه مرور میکنه
ولی هنوز خیلی حرفها و بحثها داره
هنوز به نتیجه نرسیدیم چون که
چون خودش این رو میخواست که همش در حال تلاش باشیم
حتی اگه به نتیجه مورد نظرمون نرسیم ولی باید بمونیم
به زبون دیگه باید «پررو» باشیم؛ همین
همه حرفهایی که باید زده میشد رو بچهها گفتن
دیگه حرفی برای ما باقی نمیمونه
همه حرفا دیگه در تصاویری هست که از معین مونده
همین و همین و همین
عکسهایی که هنوز از تو بیتابی به همراه دارد
معلوم نیست هنوز هم مانند تو بیتابند یا از نبودنت بیتاب
چهره همه توی این بیتابیها مشخص نیست ولی
همونایی که هستن، شادی و غمشون به یاد معین بوده
میکائیل و وحید و پیمان و امین و محمد
همه این روزها درگیر عروسی بودن
یا عروسی کردن یا چند وقت دیگه عروسیشونه
همه فقط یاد تو بودن
گریههاشون هنوز هم این رو نشون میده
#باشد_که_رستگار_شویم
#عکسهای سالگرد مراسم معین در بهشت زهرا (بر روی عکسها کلیک کنید)
لینکهای مرتبط با سالگرد:
خبرگزاری تسنیم / وبلاگ اشارات / وبلاگ قلم59 / خبرنامه دانشجویان ایران
اگر معین رئیسی را نمیشناسید یا میخواهید پستهای مربوط از این وبلاگ را بخوانید:
عکسهایی که اینبار فرق میکند (تصاویر مراسم تشییع جنازه معین رئیسی)
فیلم:: معین رئیسی: "من وقتی وارد انجمن شدم احساس قلبیم این بود که حضرت صاحب الزمان ..."
اگر بود؛ بارها کفش خود را وصله میزد اما تسلیم نمیشد
معین رئیسی روز آخر خود را اینگونه گذراند
بدان حتی دلتنگ تکرار خوابت هستیم
و همینطور میتونید یه سرچی توی اینترنت بزنید و یا برای مثال به وبلاگ دوستان ما مثل آرمانهای اینجوری یا فلاح1404 یا امروز رضا مراجعه کنید.
ان شاء الله اگه خدا بخواد و مشکلى پیش نیاد هفته آینده عازمم براى پیاده روى کربلا در ایام اربعین، گفتم شاید اصلا روزهاى آینده وقت نشه که سر بزنم به اینجا سریع طلب حلالیت رو داشته باشیم؛ دعاگوى همه خواهم بود ...
البته اگه دعامون بالا بره؛ این بار دیگه همراه خانواده دارم میرم و وظیفه همراهى و راهنمایى پدر و مادرم رو که اولین باره این سفر پیاده رو میان، دارم و این بار دیگه مسئول هیچ کاروانى نیستم خیلى خیلى برام دعا کنید.
این سفر رو به نیت خادم الرضا معین رئیسی میرم .... اونی که دلم براش خیلی تنگ شده :(
اونی که این روزها بعد از رفتنش خیلی از قوانین نوشته و نانوشته مون رو عوض کردن
این پنجشنبه ایشالاه سر خاک :(
یکی از عادت های خوبی که بعد از رفتنش به ما یاد داده
موفق باشید
فقط دوست دارم روزی به تو برسم
سالها و فرسنگها عقب مانده ایم
هر قدمی که برمیداریم تهمتها نیز هست
خدا کند مثل تو از همه این مشکلات عبور کنیم
تو رفتی تا به ما نشاندهی زندگی واقعی به گونهای دیگر است
اصلا معیارهایمان را خط تازهای بخشیدی
خدا خیر بیشترت دهد
برادر؛ شهادتت مبارک
پینوشت: این عکس رو به تازگی از آرشیوم پیدا کردم ...
دو روزی هست که دارم آرشیوهام از این شهید بزرگوار رو مرتب میکنم
دلم میخواد چنتا تولید خیلی خوب برای این شهید داشته باشم
خدا خودش کمک کنه
پینوشت2: دیگه امروز پیراهن مشکی رو از تن درآوردم- برای شهادت باید تبریک گفت
این رسمه حفظ جایگاه شهیده؛
نه اینکه خودمون رو جدا کنیم و بگیم دیگه نمیتونیم
اون رفت که ما یاد بگیریم باید جور دیگهای به دنیا نگاه کنیم
معین جان خدا همین لحظه خیر بیشترت بده ان شاء الله
پینوشت3: شاید سوال بشه چرا ایشون رو شهید نام گذاشتیم؛ واقعا برام نوشتنش سخت بود ولی برادر عزیزم؛ مهدی آقاموسی در مطلبی به این موضوع به خوبی اشاره کردن + کلیک کنید
بعدا نوشت: صفحه نمایش کامپیوترم رنگ تازه ای به خودش گرفته؛
تنها عکس دو نفرهای که از خودم و شهید رئیسی تابحال پیدا کردم ... 2 سال پیش داشتیم میرفتیم مشهد؛ کنار خادم الرضا نشسته بودم؛
تابحال خیلی جاها عکس گرفتم ولی ....
این بار فرق داشت داشتی از موضوعی عکاسی میکردی که نمیدونستی گریه کنی یا دوربینت رو بالا نگه داری
هیچوقت نشه که براتون این حالت پیش بیاد که در جایگاهی این چنینی قرار بگیرید.
دقایق پیش هم که عکس ها رو آماده میکردم که در سایت کار شود (کلیــــک کنید) به حدی برروی هر عکس صبر کردم؛ که خدا میداند
در هر صورت همه اتفاقات گذشت اما معین؛ هیچوقت از ذهنم نخواهد رفت.
یه موقع فکر نکنید الان خیلی آرومم که اینا رو نوشتم ... کسی نیست که اینا رو بهش بگم اینجا برامون شده یه سنگ صبور
به امید دیدار دوباره معین رئیسی در روز قیامت؛ موقعی که خوب هایی مثل اون مثل برق از کنارمون رد میشن امیدوارم که دست ذره های کوچکی مثل ما رو بگیره
شب آخری هم که دیگر بعد از آن ندیدمش قولی به او دادم که انشاءالله به آن عمل خواهم کرد.
از اینکه مدتی اذیتتون کردم عذر میخوام این آخری رو هم از من ببخشید. (برخی از عکس های ذیل با عکس های گزارش مشترک است)
برروی هر عکس کلیک بفرمایید
بعد نوشت:
دوم شهریور سال 1392 - انا لالله و انا الیه راجعون - معین رئیسی پرکشید
هیچوقت خاطرات شبی که گذشت یادم نمیره تلفنی زنگ خورد و یه خبر بد داد منم فقط با هرچی دم دستم بود از پنل پیامک گرفته تا چت از هرکی که بود التماس دعا خواستم؛ نمیدونم چجوری سوار ماشین شدم، چجوری با اینکه ذهنم جای دیگهای بود و مسیر رو نمیدیدم رسیدم بیمارستان
اول میکائیل و دست های خونیش ..... میگفت دستم زیر سر معین بود این خون معینه
بعد راهروی باریک و با نور کم اتاق عمل؛ یه خانواده ناراحت اما بدون بیتابی و فقط با توکل به خدا
تنهایی پشت در اتاق عمل رو یادم نمیره؛ این شعر رو همش تکرار میکردم: "حسین عشق منی ... ... " همین
حرفهای معین یادم میومد ..... پشت سر هم
از اونطرف مادرم از من بیتابتر از نذر و دعا و شهدای گمنام مستجاب دعوه محل میگفت که برای دوستت نذر کردم برای شهدا آش ببریم و سعی میکرد من رو تلفنی آروم کنه
معین برای ماه رمضون همش میگفت آش بخریم مادر من بیشتر از خودم حواسش بود
دیگه نمیتونستم بمونم هرجوری بود بعد از کلی چرخیدن اومدم خونه مگه میشد یه دقیقه نشست تا اینکه پیام اومد: "سلام دکتر جراح الان از اتاق عمل بیرون اومد و گفت عمل موفقیت آمیز بوده ولی تا دو سه روز باید تو بیهوشی بمونه"
اونجا بود که قدری خیالم راحت شد خدایا شکرت؛ نمیدونید که دکتر چی گفته بود
یکی از دوستان شاعرمون همین دیشب شعری برای معین گفت
دل من پنجره فولاد رضا میخواهد - دردمند است و از یار دوا میخواهد
این خبر را برسانید به مشهد به طبیب - درد ما گوشه ی یک چشم تو را میخواهد
یا معین الضعفا نو کرت افتاده چنین - نگهی کن که زدست تو شفا میخواهد
مادرش دل نگران است، به جان زهرا - قسمت داده و او را زشما میخواهد
دلم از پنجره فولاد هوایی شده است - باز ارباب دلم کرببلا میخواهد
فکر کنید مثل من ثبت کننده تصاویری باشید که حامل لبخند و آرامشه ولی الان صاحب اون لبخند روی تخت آی سی یو منتظر دعای شماست. التماس دعا
برای دیدن تصویر بصورت بزرگتر برروی عکس کلیک کنید
+ با آقای گلرخی برای امشب بلیط گرفتیم برای مشهد؛ بریم دعا کنیم .... کسی از رفقا اگه خواست با ما بیاد خبر بده
به نام خدا
قلب انسان جمع اضداد است و این جمع مبارزه میخواد نکته اینجاست که منظور از مبارزه، مبارزه با نفس است باید توجه کرد که این مبارزه زجر داره و یکی از سنت های خدا این است که همه در دنیا زجر خواهند کشید.
همه بلااسثناء برای زجر کشیدن آمده اند
(لقد خلقنا الانسان فی کبد):(که ما انسان را در رنج آفریده ایم ) (آیه 4 سوره بلد)
حالا که همه قراره زجر بکشن روز قیامت جهنمی ها بجز عذاب از این میسوزن که ما هم مثل آنهایی که در بهشت هستن زجر کشیدیم اما آنها الان در راحتی "زندگی" میکنن و ما اینجا هم زجر میکشیم (خسر الدنیا و الآخره)
حضرت امام باقر علیه السلام فرموده اند که: "ما تلاش میکنیم رنجی نیاد اما رنج که آمد با آن با لبخند برخورد میکنیم"
حالا همه اینا رو گفتم که به امروز یعنی مراسم تنفیذ ریاست جمهوری برسیم
دوستان بسیاری سعی و تلاش گسترده ای برای اینکه مردم انتخاب به حقی داشته باشن انجام دادن (به جز ما البته)؛ اما این چیزی شد که اکنون میبینید و قلب مسلمین این کشور به سمت دیگری هدایت شد
انشاءالله که بتونیم مبارزه کنیم همونطوری که گفتم این مبارزه ابتدا مبارزه با نفس هستش وسپس برای تلاش برای بهتر "زندگی"کردن هم در این دنیا و هم در آن دنیا؛ از خدا میخوایم که دل دوستان ما رو قوی تر کنه که نکنه خدای نکرده یه موقع قاعده بازی رو به فراموشی بسپرن و ناامید بشن؛ ناامید از خدا همیشه در جهنم خواهد ماند؛ از خدا میخوایم که کینه کسی رو در دل ما قرار نده
و از خدا میخوایم که در این چند سال آینده ریاست جمهوری دکتر روحانی توانایی "ارزش افزوده" رو به ما ببخشه
سخن پایانی:
آقا محمود بالاخره این چند سال ریاست جمهوری شما هم تموم شد از خدا میخوام که هرجا میری موفق باشی
از همه اشتباهات کوچک و بزرگ گذشتیم؛ شما هم از ما بگذر اگر حرفی نوشتیم یا گفتیم
خدا خیرت بده که در این چند سال زحمت های بسیاری را کشیدی
همان قشر متوسطی که در این چند سال وضع زندگی بهتری پیدا کردن همون هایی بودن که دیگه بهت رای ندادن
ناراحت نباش
این هم یکی از سنت های خداست
تقریبا نمیشه به کسی محبت کنی و از همون هم محبت ببینی
این عکس ها و عکسهای دیگرت را همیشه برای خودم نگه خواهم داشت و مطمئنا به آن افتخار خواهم کرد.
رئیس جمهوری که هیئت و مسجد و شهید برایش مهم بود برای من هم مهم خواهد ماند.
از دوربین ها نمیترسید گریه میکرد بدون اراده گریه میکرد
شاید گاهی دلم برایت تنگ شود
* برای دیدن عکس ها بصورت بزرگتر برروی هر عکس کلیک کنید
* این عکس های آقای دکتر مربوط به تدفین شهدای دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی هست
به نام خدا
اگر که زمان جنگ شهدا و رزمندگان برای رسیدن به هدف یه مراسماتی داشتن که در اون برای کاهش درد و سختی هاشون بخاطر پیاده روی های طولانی مدت به پاها و دست هاشون حنا میزدن
الان هم
یه عده از همون جوونا هستن که در راه حسین این سنت قدیمی رو به نیت های خاص خودشون دوباره اجرا میکنن
همشون شهیدن باور کنید
یه عده حداقلی هستن که ایمان میارن باز یه عده حداقلی هستن که اراده میکنن بعد یه عده حداقلی دیگه ای از اونا هستن که قدم در راه میگذارن برخی ها که نمیرسن هیچ اونایی هم که میرسن باز درجات متفاوتی دارن
همیشه گفتم خدایا ما رو جزو حداقلی های خودت قرار بده
ایشالاه با یه مثال بعدا کامل میگم حرفم رو الان نمیشه
کربلا دعاگوی همه بودیم
با کلیک روی هرعکس میتونید اون رو بصورت بزرگتر ببنید؛ ان شاء الله عکسهای بعدی بزودی ...
تصویر ماه شب نیمه شعبان که از آسمان کربلا گرفته شد
از اول تا آخر مسیر؛ راهی نیست
خودت را بگذار؛ دلت را ببر
سبک تر میروی و راه نزدیک تر میشود
پینوشت:
یه نکته در مورد نویسنده بگم: ایشون انقدرها که میبینید نیست فقط دوست داره اینجوری باشه
ایشون حتی از حنا بدش میاد چه برسه به استعمالش به کف پا
وقتی پیاده روی هم میره لباسش تقریبا همونیه که تو خیابون های شهر و دانشگاه میپوشیده
ته ته تفاوتش اینه که یه کفشی بپوشه که مناسب پیاده روی باشه که نکنه یه موقع تریپش خراب بشه
کلا اینجوریه اگه میبینید حرفش به دل نمیشینه دلیلش همینه؛ بله ....
پینوشت2:
برخی از عکس های بنده رو از این سفر به دلیل اینکه دیگه حق نشر اون برای رسانه ها شده رو میتونید در این لینک ها ببینید.
خبرنامه دانشجویان ایران (iusnews.ir)
یه زمانی دلمون به آب بازی خوش بود؛ سرمون رو با هر چیزی گرم میکردیم
اما هر چقدر که گذشت این آب بازی ها تموم شد
هی نبودش جمع شد جمع شد
یهو دلمون بارون گرفت
به امید ظهورش
انشاءالله
****
زیر یکی از همین بارون ها جلوی دوستم دعا کردم: "خدایا این دوستی ها رو همیشه خودت نگه دار"
باور نکرد فکر کرد شوخی میکنم
امان از جدی هایی که شوخی گرفته میشود
«..... وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقا»
این روزها که پرچم عباس بر گنبد خانم زینب(س) جای گرفته دلم قرص شده که عباس(ع) آمده است.
او آمده تا نگذارد کسی به خواهر چپ نگاه کند.
برای حفظ خواهر برخی باید فدا شوند.
قبر حجر بن عدی را خراب کردند تا یادمان نرود هنوز اینان همانند که دستان عباس(ع) را بریدند.
و حجر فدا شد تا عباس(ع) خودش برای حفاطت از خواهر بیاید.
اینجاست که شاعر گفت:
نزدیک شد آسمان بیفتد به زمین
یک مرتبه کهکشان بیفتد به زمین
دستان بریدهات ستون عرش شده است
نگذاشت که ناگهان بیفتد به زمین
اما بگذریم
چقدر دلم برای هوای شرجی سوریه تنگ شده
وقتی هوا به اوج گرما میرسید اصلا نفس کشیدن سخت و شمرده شمرده میشد.
یادش بخیر خیابانهایی پر از پراید
فکر میکردی واقعا در ایرانی؛ آنقدر که ماشین ایرانی مثل پراید و سمند آنجا همچون نقل و نبات ریخته بود.
یادش بخیر زینبیه
یادش بخیر خطبه های فارسی نماز جمعه زینبیه
کاش میشد باری دیگر عکسی؛ عکسی دسته جمعی
کاش میشد بار دیگر راس الحسین :(
و ای کاش میشد باز هم قبر حجر
او که بر بالای مقبره اش نوشته بودند:
همی ترسم که خونت را علی وار / بریزد گرگ شام و پیر خونخوار
چه سقف زیبایی داشت مقبره اش
مبهوت بودم مرا یاد حرم امام رضا(ع) میانداخت
باز هم ایرانی ها در اینجا هم شاهکار کرده بودند
اصلا تصور خرابی آنجا برایم سخت بود تصاویر برایم قابل باور نبود
به عکس های گذشتهام سری زدم
شما هم دوست داشتید؛ نگاهی کنید
شاید شما هم مثل من دلتان تنگ شد
پینوشت: شهادت حضرت زینب بر شما تسلیت باد.
پینوشت: سوریه؛ 7 سال پیش
گفت: تا پیاده نروی نمیتوانی درک کنی.
گفتم: چه چیزی را؟
گفت: ذرهای از شوق زینب(ع) برای زیارت دوباره برادر را ...
این چند روز دوستان چنتا موضوع رو نسبت به این طرح قبل از انتشارش گوشزد شدن یکی اینکه گفتن چرا انقدر این طرح سفیده؟ باید در جواب بگم که اولا برای من سفر پیاده یک خاطرس و این خاطره واقعا قابل تصور دوباره نیست انقدر که برای خودم خاطرات این سفر زیباست که تصور دوباره اون برام سخته و توی ذهن همه کسانی که رفتن مثل یه رویا ثبت شده و هیچ چیز شفاف نیست.
همچنین این سفر انقدر سفر بابرکتی هستش که به زندگی نور میده که واقعا درک این نور در زمان حضور در این مسیر سخته و بعد سفر هستش که تازه آدم متوجه بالاترین سطح معنویت موجود در این سفر پیاده میشه؛ به همین خاطر حجم زیادی سفیدی به این تصویر اضافه کردم.
یکی دیگه از دوستان گفت که چرا تصویر رو شلوغ نشون ندادی چرا که باید کاری کرد که این سفرها پرشورتر بشه من در جواب گفتم که واقعیت اینه که افراد خیلی کمی هستن که از این سفر بهره میبرن و خیلی از افراد هستن که این مسیر رو میان ولی واقعا تاثیری در رفتار و کردارشون نداره - ایشالاه که ما هم جزو تغییر کردهها قرار بگیریم.
میتونید سایزهای مختلف این پوستر رو از ذیل دریافت کنید.
همینطور که توی عکس بالا میبینید من این طرح رو تابلو کردم و یه گوشه برای همیشه جلوی چشمم گذاشتم به همین خاطر به جز سایزهای مختلف برای پس زمینه مانیتور که در زیر موجوده میتونید دوسایز آخری رو هم برای چاپ با ترکیب رنگ CMYK دانلود کنید.
یاعلی
دریافت سایز 768 در 1366 دریافت سایز 1920 در 1200
دریافت سایز 1024 در 768
دریافت سایز 768 در 1068 دریافت سایز 787 در 1181(A4)
به نام خدا
سلام
"اواخر فروردین ماه بود که برگزاری همایش چند ده هزار نفری از سوی دولت در ورزشگاه آزادی با عنوان "تقدیر از دستاندر کاران سفرهای نوروزی" سر و صدای بلندی را در بین کاندیدها و سیاسیون و احزاب مختلف که به نوعی قصد ورود به انتخابات را دارند و به راه انداخت و به اعتقاد خیلیها، قصد دولت از برگزاری این همایش و ریخت و پاشهای بیش از حد و اندازه در آن، برداشتی انتخاباتی بوده است و با استناد به اینکه استفاده از امکانات دولتی که بیتالمال هم به شمار میآید در راستای اهداف انتخاباتی حرام است، موجی منفی نسبت به این اقدام در سراسر کشور به راه افتاد.
محمدباقر قالیباف بعدازظهر دوشنبه 16 اردیبهشت ماه در یک نشست دانشجویی که از سوی بسیج دانشجویی دانشگاه صنعتی شریف برگزار شده بود به سؤالات دانشجویان درباره انتخابات و مسائل پیرامون آن پاسخ داد.
فیلمی از حضور قالیباف، شهردار کنونی تهران و نامزد احتمالی ریاست جمهوری دولت یازدهم در دانشگاه شریف و در جمع دانشجویان، برای پرسش و پاسخهای پیرامون انتخابات، منتشر شده است که وی در پاسخ به سوالی جالبی از سوی یکی دانشجویان، پاسخی منطقی پیدا نمیکند."
قالیباف سعی میکنه خودش رو خیلی مصمم و محکم نشون بده ولی به حرکات دستش توجه کنید یا ناگهانی آب خوردنش؛ اینا از این سوالا ترس دارن
منبع فیلم مهم نیست خود فیلم رو ببینید لطفا
روی پخش کلیک کنید بعد از چند ثانیه بطور اتوماتیک پخش فیلم آغاز میشه
موفق باشید
دریافت
مدت زمان: 44 ثانیه
این بخش رو برای دل خودم نوشتم و فقط به خاطر یادآوری خاطراتم
یادش بخیر دوران دبیرستان رئیس یکی از ادارات فرهنگی بزرگ کشور که اسمش سازمان تبلیغات باشه و همینطور اسم رئیس اون سازمانی یه بنده خدایی به نام حجت الاسلام و المسلمین دکتر خاموشی هستش؛ پنجشنبه ها به ما تو مدرسه درس اخلاق میداد .... نمیدونم اون بنده خدا یادش رفته تو درس اخلاقی که داشت چی به ما میگفت؟
مهم نیست
حاج آقا خاموشی نماینده آقای قالیباف در جبهه متحد اصولگرایان در انتخابات مجلس قبلی بودند و همچنین الان دبیر ائتلاف 1+2 هستن
سازمان تبلیغات که باز هم میگم رئیس همین بنده خدا هستش یه رسانه خیلی بزرگ به نام خبرگزاری مهر داره که به شدت داره برای ریاست جمهوری حلقه این ائتلاف و به خصوص آقای قالیباف تلاش میکنه اونم از کجا از پول نظام و پول مردم
در بالا اشاره ای داشتیم به جلسه حلقه انحرافی در استادیوم صد هزار نفری آزادی یکی از اصلی ترین و مخالف ترین موضعگیری ها رو با پوشش خبری بسیار زیاد رسانههای مرتبط به آقای قالیباف نسبت به این اتفاقات گرفتن اما خودشون چشمشون رو به چیزهای دیگه بستن
البته رسوایی های این رسانهها همیشه بوده مثلا عکس های خبرگزاری مهر که شهادت حضرت زهرا رو تمسخر کرده بود رو که هیچوقت یادمون نمیره
عجب معلم اخلاق هایی داشتیم ما ..... (البته هنوز ایشون معلم اخلاق هستن)
رسانه های دیگه متصل به آقای قالیباف رو هم البته فراموش نمیکنیم مثل ف، ت و ....
من موندم چرا ولایتی و حدادعادل با این رفتارها هیچ مشکلی ندارن ...
راستی 22 بهمن دوسال پیش رو یادتون میاد؟؟؟
این پلاکاردا رو چی؟؟
همش برای همین جبهه متحد بوده و هست که با ماشین ها و وانت های شهرداری هم بین مردم توزیع شد
آقای خلبان از چه وقتی دورخیز کرده بود برای انتخابات ....
حدودا 4 ماه پیش یه فرصتی پیش اومده بود که پای صحبت تعدادی از نخبه های علمی در حاشیه اختتامیه مسابقه بینالمللی برنامه نویسی بیان بشینم.
خیلی از اونایی که در حال حاضر یا در دانشگاه شریف درس میخوندن یا به دلیل کسب مدال طلا در المپیاد میتونن مستقیم وارد دانشگاه شریف یا امیرکبیر بشن مجموعه ای از این بچه ها رو تشکیل میدادن.
هرکدوم از سختی ها و مشکلاتشون توی حوزه های مختلف صحبت کردن مثلا ....
آقای «م.ر» در گوشه رینگ دانشگاه + عکس
پرتونیوز: م.ر مفتخر به دریافت 19.5 از اساتید شد.
به گزارش خبرنگار «پرتو نیوز»؛ براساس خبرهای رسیده از طرف آقای "م.ر" در سیستمهایی مانند چت یا پیامک مطلع شدیم که قرار است روز چهارشنبه ساعت هشت صبح نامبرده اقدام به ارائه پایاننامه ثقیل الفهم خودش بپردازد تا خدایناکرده از شر ارشد خلاص شود. اما هنوز به پاسی از شب نرسیده بودیم که خبر را تکذیب کردند و ساعت آن را 9 اعلام کردند. (پرتونیوز تمام حقوق خود در زمینه احقاق حق نداشتهاش را محفوظ میداند)
در ادامه قصد داریم گزارشی از این مراسم را با جزئیات به محضر پرتوافکنتان برسانیم.
به محض رسیدن به آن دانشکدهای که خدا هم آن را زده است با چهرهی در هم رفته آقای "رئیس" برخورد کردیم که سردرگم به دنبال کلاس 1 گشته بود اما آن را نیافته بود و قصد داشت آن دانشکده را به مقصد امتحان خودش ترک کند اما زیر بغلش را گرفتیم و گفتیم که کجا در میری آقا!!! (ببخشــــــید)
با راهنمایی یکی از اقوام آقای "م.ر" به سمت کلاس شتابان شدیم که ناگاه با دربی مقفول مواجه گشتیم که روی آن کاغذ ذیل نقش بسته بود.
به آرامی وارد کلاس شده و به گوشهای خزیدیم. اما امان از بی اطلاعی تا نشستیم چند کلمهای را شنیدیم که اصلا مفهوم نبود .... EG ؟؟؟ elp ؟؟؟ و غیره به این دلیل مجبور شدیم عینکمان را از جاعینکیاش بیرون بکشیم و به چشم بزنیم شاید که اثر کند و قدری به علممان افزوده شود. و لازم است بگوییم که شد چرا که توانستیم موارد داخل تخته را بخوانیم و اینگونه به علممان افزوده شد.
همچنان درگیر علوم جدیدی که بدست میآوردیم بودیم که ناگهان پیامکی ما را به خود آورد که : "من هنوز خیلی نخوندم. چند بار کتاب رو گاز زدی؟؟" و اینگونه بود که جزوهمان را از کیف خارج کرده و به مطالعه دوباره امتحانمان مشغول شدیم اما تا خواستیم شروع کنیم که بخوانیم شاهد شروع درگیری بین اساتید و شاگرد شدیم.
استاد مورد نظر نه گذاشت نه برداشت گفت: "شما آمدهای اینجا دفاع کنی نه حمله" و آقای م.ر را به گوشه رینگ کشید و ضربات متمادیاش را پشت سر هم وارد میکرد اما فرد مورد نظر همچون هرکول از نوع لاغرش پاسخشان را آنچنان جانانه میداد بطوری که استادان خسته میشدند و هی یار عوض میکردند تا اینکه قدری دست به دامن حضار هم شدند.
اما نقطه اوج داستان به زمانی برمیگردد که یکی از این مهاجمین احساس کرد خیلی زرنگ است و میتواند ضربهای سهمگین وارد کند اما نقطهی اشتباهی را هدف گرفت و ندید که عدد مورد نظر در نمودار ثبت شده (ما بدون عینک هم آن را دیدیم) ...... و اینجا بود که م.ر در مقابل ضربتی آنچنان سهمگین بر پیکر آن استاد فقید وارد کرد که استاد دیگر برجای خود نشست ..... و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
استادان آنچنان خشمگین شده بودند که برای رفع شکستشان و تنبیه مهاجمی که قرار بود مدافع باشد حضار را بیرون کردند و دستهجمعی فرد مورد نظر را دوره کردند... در حالی که تصویری از داخل کلاس در دسترس ما نیست اما احتمالا وسایل فلک و شکنجه در کیف و جیبهای اساتید موجود بوده است ....
زمان همچنان میگذشت و ما بیرون آن کلاس مورد نظر سرگرم درسهای خود شده بودیم که لحظهای درب باز شد و چهرهای خندان پدیدار گشت اما با وجود آن همه گرد و خاکی که از حرکت اسبان جنگی پدیدار شده بود چهرهاش را نشناختیم و گفتیم این دندانهای سفید متعلق به یکی از آن مهاجمین ظالم است و لحظهای تصور کردیم که او به دیار باقی شتافت... اما .... "آن مرد آمد" ......... "آن مرد با باری بر دست آمد" .... "آن مرد با سبدی از میوه آمد" و گفت: "محمد این رو بگیر کمک کن پخش بشه" ..... :| :| :|
و این چنین بود که به ضیافت دعوت شدیم ....
استادان پس از شکست تازهای که متحمل شده بودند او را نیز از کلاس بیرون کردند و مشغول به تعیین امتیاز برای آن مرحله بازی شدند
و او در حلقه دوستان قرار گرفت ...
و از هر دری سخن گفت تا فشار روانی جنگ را بر خود سهل کند و ما نیز میگفتیم که ناگهان برگشت گفت: "ایشون عمومهها" و در آنجا فهمیدیم دوست مورد نظرمان با تمام اهل خانواده به میدان کارزار آمده و این چنین با قدرت نیز از پیروزی سخن میگوید.
درب باز شد و برروی آن کرسیها دوباره لم داده و دوربین خود را خارج کردیم.
استادان که دیگر رمقی نداشتند سرگرم خوراکیها بودند یکی از ایشان همچون داوران کشتی دست مدافع پیروز را بالا برد و وی را منتخب اعلام کرد و به وی نشان "19.5" اهدا کرد.
در این لحظه پدر که پسر را پیروز یافته بود از اساتید شکست خورده برای زحمات شش سالهشان قدردانی کرد و این چنین نمایاند که از پسر راضی بود.
نگارنده که دیگر خود را تنها میدید آخرین غنیمت خودش را که همان رانی پرتقالی بود که از دست اقوام م.ر گرفته بود را در دست گرفت ؛ با خندهای از آن جنگجو خداحافظی کرد و همراه با خوردن آن غنیمت گران در این گرانی، همچون لوک خوش شانس در غروب آفتاب به سمت امتحان خود روان شد.
انتهای پیام/
جدی نوشت:
م.ر ؛ انشاءالله که همیشه موفقباشی. پدر و مادرت راضی بودن از این نعمت بالاتر فکر نکنم وجود داشته باشه.
م.ر ؛ انشاءالله شهید میشی و شفیع ما ... :(
"حضرت ماه": در هرکجا که هستید آنجا را مرکز دنیا بدانید. ---- لحظهای به علمی که یاد گرفته بودی غبطه خوردم و به خودم گفتم آخه اینم علمه که تو یاد گرفتی آقای مدیر ..... اما جمله آقا قلبم رو نگه داشت.
آخه چرا علوم انسانی باید انقدر غریب باشه ..... مشکل من و امثال منه و گرنه که یاد گرفتن چهار تا فرمول و مثل ماشین برگرداندن اونا کار خاصی نیست یادمون رفته که لازمه علم بسازیم نه علم بخوریم
روایت تصویری شاید نتواند جای تجربه شخصی را بگیرد اما میتواند بینندگان را به حسی که عکاس داشته است نزدیک کند.
سفر پر رمز و راز پیاده در اربعین چند سالی است که رونق بسیار گرفته است در این بین برخی گروههای دانشجویی هم هستند که هر سال مقدمات این سفر را برای دیگر دانشجویان فراهم میکنند.
از اولین سفر پیاده این گروههای دانشجویی که از سال 89 شروع شده است سه سال میگذرد و «خبرنامه دانشجویان ایران» قصد دارد برای اولین بار این عکسهای دانشجویی را که از سال 89 تا به امسال توسط تعدادی از دانشجوها گرفته شده است را منتشر کند.
به نام خدا
مطمئنا شما خیلی بیشتر از نگارنده به این موضوع توجه کردید که خیلی از مسئولین و مردم (اعم از خود ما) کلا علاقه خاصی به کارهای بزرگ دارن و انگار که بدون انجام یه کار بزرگ مسئله به نتیجه نمیرسه ...
خیلی از ما که مخاطب این مطلب هستیم توی بخشهای مختلفی از این جامعه حضور داریم و در جای خودمون تا حدودی هم قدرت تاثیرگذاری داریم و این قدرتی که بهمون دادن ما رو وادار به انجام دادن کارهای مختلف میکنه اما یک نکته مغفول همیشگی که خیلی به اون کم توجه هستیم از زیر دستمون رها میشه و یا در اصل از عمد به فراموشی سپرده میشه وجود داره
این موضوع کوچولو و خیلی ساده که اسمش "مخاطب شناسیه" حجم زیادی از وقتمون رو نمیگیره فقط لازمه لحظهای خودمون رو جای مخاطب بذاریم و ببینیم که آیا اون مطلب بهظاهر درست ما مخاطب رو هم راضی میکنه یا نه ...
یه نکته بگم و تمام
برای اینکه ما بتونیم مخاطبانمون رو با استفاده از محتوای مطلوبمون تحت تاثیر قرار بدیم یه بخشش اینه که ببینیم آیا مخاطبه ما با این مطلب تناسب داره یا نه ... یعنی باید دنبال نقطه مشترک "مخاطب" با مطلب باشیم نه نقطه مشترک "خودمون"
نمیشه که مطلبی رو با پتک به مغز مخاطب فرو کرد که ..... چطور بگم مخاطب "دوست نداره" مطلب رو یا "دوست داره"
از این ساده تر نمیتونستم بگم
این یه نکته کوچولو بود از هزاران نکته که دوست دارم بهشون برسم (جدا خیلی مونده وا)
و یه مثال ....
« اول بگم موضوع عکس این خانومه نیست که داره رد میشه ها .... نگارنده سعی کرده تو عکسش حضور افراد رو توی خیابون نشون بده »
یه روز مثل خیلی از روزهایی که از سمت میدون ولیعصر میاومدم (یا به سمتش میرفتم رو دقیق یادم نیست) رو دیوار با یه کاغذ خیلی ساده برخورد کردم که روش یه حدیث نوشته شده بود
امام حسین علیهالسلام فرمود:
رستگار نمیشود مردمی که خشنودی مخلوق را در مقابل غضب خالق خریدند
این کاغذ آ4 با یک حدیث کوچولو توی اون 5 دقیقهای که توی اون محل وایسادم خیلی از افراد رو جذب خودش کرد که این حدیث رو بخونن.
دلیل جذب این افراد به نظرتون چی بود ؟؟؟
برمیگردیم به بالا که گفتیم: "باید دنبال نقطه مشترک "مخاطب" با مطلب باشیم" خوب نقطه مشترک مخاطب ما که تقریبا خصوصیات مشترکی مثل مسلمان بودن، شیعه بودن، محب اهل بیت بودن و .... رو داره چی میتونه باشه؟؟؟؟؟
توی این مطلب مطمئنا حب به اهل بیت خیلی تاثیر گذاره
کسی که این کار رو انجام داده بوده ما از خصوصیاتش نمیدونیم ولی مطمئنا توی این مورد وظیفش رو در "حد خودش" کامل انجام داده
یعنی مخاطب رو کامل شناخته ....
هدف گیری خوبی داشته ....
از یک الگوی تازه استفاده کرده ....
تعداد زیادی از مخاطب رو هدف گرفته ....
و در زمان و مکان مناسب کار رو انجام داده (زمان: ابتدای محرم -- مکان: میدان پر رفت و آمد ولیعصر)
این کار به شخصه به نظر من با توجه به حضورچند دقیقهای که اونجا داشتم و اینکه افراد زیادی رو دیدم که برمیگشتن حدیث رو کامل میخوندن بعد میرفتن خیلی مفید بوده ....
اینجا این کار ساده جواب داد توی جای دیگه مثل دانشگاه بنده اصلا شاید کلا جواب نده (با درصد بالایی این رو میگم)
پس حرف آخر:
قدم اول برنامههای آینده توی هرجایی که هستیم چه دانشگاه؛ چه محل کار و چه در بین خانواده به امید حیات انشاءالله مخاطب شناسی میذاریم نه اونی که من دلم میخواد
یاعلی
پینوشت: ممکنه شما تصمیم داشته باشید این کار رو انجام بدید ولی نذارن تا اونجایی که میتونید بازم تلاش کنید اگه نذاشتن خداییش هیچوقت کنار نکشید بذارید کنار بندازنتون و اخراجتون کنن و مطمئن باشید که شما حق رو میگید و شما وظیفتون رو انجام دادید (اگه کنار بکشید یا قهر کنید مدیونید وباید پاسخگو باشید)
پینوشت: مخاطب خاص داشت یا نداشت رو نمیدونم
پینوشت: امتحان .... واییییییییییییییییییی
پینوشت: خدا و پیغمبر و سنت و قرآن و اخلاق و حق الناس و هرچی حرف خوبه رو قبل همه این حرفا درنظر میگیریما. یادم نره یادتون نره
دو عکس بسیار زیبا امروز به دستم رسیده که شما هم میتونید دریافتشون کنید
از حرم حسین علیه السلام تا تل زینبیه
دریافت فایل
سایز: 9.4 مگابایت
زاویه دید حرم ارباب
دریافت فایل
سایز: 3.94 مگابایت
پینوشت: دلم تنگ شده چرا درکم نمیکنی ؟!!!
پینوشت: عکس دومی رو خیلی دوست دارم چون همیشه توی این زاویه نشستم .... نمیدونم چرا ولی حس مالکیت به اون نقطه پیدا کردم
سلام — گزارشی که در ذیل آورده شده است ۳ روز بعد از پایان سفر در چند محل منتشر شد که بعد از این مدت بنده نیز این گزارش رو منتشر میکنم امیدوارم که تا انتهای گزارش همراه ما باشید …. به نام خدا برای نوشتن این گزارش خیلی فکر کردم در انتها به این
آخـــــ ـ ـ ـ ـ ـ
هی هرروز هــــــــــرروز هـــــــــــــــــــــــرروز
یه کلمهای
روزی صدبار تکرار میشه
..... کــربـلا ....
دیگه دلی نمیمونه
میگن میخوای بری
اما یه مشکلی داری
یه بار سنگینی داری
همه اینا یه غم بزرگ شده برات
باید این غمها رو برداشت
برد
و
یه "گوشه"ای مُرد
اما
آخه کجا؟!
باید بریم یه "گوشه"ای از عالم
که
شش گوشه
داره
شش گوشه
برای
مُردن
.....
...
.
گریه نمیکنم
نه
حـــــتی
نمیتونم گریه کنم
یه چیزی تو
چشمم رقته
فکر کنم
یه
"خاطره"
.....
...
.
......................
دلم که براش تنگ میشه حرمش رو تو بغلم میگیرم
چشام رو میبندم
و فقط بو میکشم
آخه
این نشان
همون
"خاطره" ی شش "گوشه" ....
کاشی حرم عباس(ع) دلبری میکند از این دل
بازتاب:
خبرنامه دانشجویان ایران لینک
چند وقت پیش یه بارون شدیدی گرفت و این گندم زارهای مقابل دانشگاه ما رو خراب کرد به همین خاطر این گوسفندا رو اینجا رها کردن تا این گندم های خراب شده رو بخورن
یه روز که من مثل خیلی از روزها داشتم از سمت دانشگاه آزاد به سمت دانشگاه خودمون پیاده می اومدم با گوشی این عکسا رو گرفتم
--- حالا یه سوال تناسب این گوسفندا با دانشگاه چیه؟؟؟؟؟؟؟؟
توجه کنید تو جواب هاتون اگه به هرکسی چه دانشجو و چه مسئولان دانشگاه توهین کرده باشید نظرتون حذف میشه
سمت راست گندم های هنوز خورده نشده
سمت چپ محل جاروکشیده شدهی گوسفندا