بلاگ شخصی محمدحسین پرتویان

بلاگ شخصی محمدحسین پرتویان

اسفند شد قرار و آرامت نیست
غیر از کفن برف به اندامت نیست
ای سال! خوشی که مثل ما آدم‌ها
دلشوره مرگ نابهنگامت نیست

توصیه می‌کنم ببینید
آخرین نظرات

۵ مطلب با موضوع «کافه شعر» ثبت شده است

۰۲
اسفند

بزودی میگیم که توی این صفحه موضوعی میخوایم چه کاری رو انجام بدیم

منتظر باشید :)

۳۰
مرداد

بعد نوشت: 

دوم شهریور سال 1392 - انا لالله و انا الیه راجعون - معین رئیسی پرکشید


هیچوقت خاطرات شبی که گذشت یادم نمیره تلفنی زنگ خورد و یه خبر بد داد منم فقط با هرچی دم دستم بود از پنل پیامک گرفته تا چت از هرکی که بود التماس دعا خواستم؛ نمیدونم چجوری سوار ماشین شدم، چجوری با اینکه ذهنم جای دیگه‌ای بود و مسیر رو نمی‌دیدم رسیدم بیمارستان

اول میکائیل و دست های خونیش ..... میگفت دستم زیر سر معین بود این خون معینه

بعد راهروی باریک و با نور کم اتاق عمل؛ یه خانواده ناراحت اما بدون بی‌تابی و فقط با توکل به خدا

تنهایی پشت در اتاق عمل رو یادم نمیره؛ این شعر رو همش تکرار میکردم: "حسین عشق منی ... ... " همین

حرفهای معین یادم میومد ..... پشت سر هم

از اونطرف مادرم از من بی‌تاب‌تر از نذر و دعا و شهدای گمنام مستجاب دعوه محل می‌گفت که برای دوستت نذر کردم برای شهدا آش ببریم و سعی میکرد من رو تلفنی آروم کنه

معین برای ماه رمضون همش می‌گفت آش بخریم مادر من بیشتر از خودم حواسش بود

دیگه نمیتونستم بمونم هرجوری بود بعد از کلی چرخیدن اومدم خونه مگه میشد یه دقیقه نشست تا اینکه پیام اومد: "سلام دکتر جراح الان از اتاق عمل بیرون اومد و گفت عمل موفقیت آمیز بوده ولی تا دو سه روز باید تو بیهوشی بمونه"

اونجا بود که قدری خیالم راحت شد خدایا شکرت؛ نمیدونید که دکتر چی گفته بود

یکی از دوستان شاعرمون همین دیشب شعری برای معین گفت

دل من پنجره فولاد رضا میخواهد - دردمند است و از یار دوا میخواهد
این خبر را برسانید به مشهد به طبیب - درد ما گوشه ی یک چشم تو را میخواهد
یا معین الضعفا نو کرت افتاده چنین - نگهی کن که زدست تو شفا میخواهد
مادرش دل نگران است، به جان زهرا - قسمت داده و او را زشما میخواهد
دلم از پنجره فولاد هوایی شده است - باز ارباب دلم کرببلا می‌خواهد

فکر کنید مثل من ثبت کننده تصاویری باشید که حامل لبخند و آرامشه ولی الان صاحب اون لبخند روی تخت آی سی یو منتظر دعای شماست. التماس دعا

برای دیدن تصویر بصورت بزرگتر برروی عکس کلیک کنید

+ با آقای گلرخی برای امشب بلیط گرفتیم برای مشهد؛ بریم دعا کنیم .... کسی از رفقا اگه خواست با ما بیاد خبر بده

۰۳
آبان

دوست عزیز و گرامیم آقای مهدی چراغ زاده دانشجوی دانشگاه قم چند وقت پیش یکی از آخرین اشعارش رو برای من ارسال کرد حیف دیدم که این شعر خیلی زیبا رو منتشر نکنم  ....

برای مطالعه این شعر زیبا به ادامه مطلب مراجعه کنید

یاعلی 

مرداد خوزستان من خرما پزان بود

گاهی فشم بار ترافیکش روان بود

۱۰
مرداد

سلام — گزارشی که در ذیل آورده شده است ۳ روز بعد از پایان سفر در چند محل منتشر شد که بعد از این مدت بنده نیز این گزارش رو منتشر میکنم امیدوارم که تا انتهای گزارش همراه ما باشید …. به نام خدا برای نوشتن این گزارش خیلی فکر کردم در انتها به این

۲۷
اسفند
عجب دنیاییه لازمه از یه موضوع ناراحت باشی بعدش یه چیز ناراحت کننده هم ببینی که دیگه هیچی بدور از چشم بقیه اون موضوع کوچولو انقدر برات بزرگ میشه که میزنی زیر گریه (تازه جالب اینه که نمیزاری کسی بفهمه ناراحتی) 

.

.

اینا که گفتم حال همین چند ساعت قبل از نوشتن بعد ساعت 3 صبحی همین پست هستش، چند ساعت پیش اینجوری بودم چون یکی دوتا کاری که دوست داشتم انجام بشه بهش نرسیدم ..... انقدر حرصم گرفت که نگو.....

تو همین حال بودم که این عکس رو دیدم

بعدش همین شد که شروع کردم به خندیدن به مشکلاتی که به نظر من مشکله و باز هم خندیدم؛ جدی میگم فکر نکنید اینا که گفتم شوخی هستشا. (گریه میکنیم و میخندیم )

سری زدم به کتاب "دادخواست" از توش یه شعر مرتبت با عکس پیدا کردم و خوندم تا دلم آروم بشه .....

گاری سیب فروشِ سر میدان افتاد / مرد از جاذبه در بهت خیابان افتاد

سیبها ریخت که از مرد نماند چیزی / جوی پر‌شد که دو سر عایله در آن افتاد

بعد از آن کوچه ندیدش، به گمانم آن مرد / یک دو ماهی به همین جرم به زندان افتاد

یا نه مثل همه مردم شیدا شاید / گذرش بر حرم «شاه شهیدان» افتاد

گره مشکل او دست خدا باز نشد / کاری او باز به یک مشت مسلمان افتاد

او که عاشق‌تر از آن بود که دانا باشد / سر و کارش به همین مردم نادان افتاد

غم نان، کاش بدانی غم نان یعنی چه / یعنی آدم به تب گندم از ایمان افتاد

آدم آن روز که دستش به دهانش نرسید / از دست خدا دست کشید و پی شیطان افتاد

و شب بعد زمین مرده او را بلعید ... / جسدش در حرم «شاه شهیدان» افتاد

گله آرام، میان شب عریان خوابید / زخم چون گرگ به جان نی چوپان افتاد

لا لا لا برگ گلم! شاخه بیدم، لا لا / یوسفم دست کدوم گرگ بیابان افتاد؟

برف چون حوله‌ای آرام و سبکبال و سپید / گرم روی تن عریان زمستان افتاد

برف بارید که از مرد نماند چیزی / شاعری باز پی قافیه نان افتاد 

(((محمدحسین بهرامیان)))





ولی تهش انگار این نماز صبحه که میتونه من رو بلند کنه و آروم کنه و به انتظار اذان میشینیم و بعدش هم که داریم میریم پابوس امام رضا ....... چقدر خوشحالم که لحظه تحویل سال مشهد رو دارم درک میکنم تا به حال تو عمرم این توفیق رو نداشتم و آخر اینکه این چند روزه بچه ها زیاد گفتن التماس دعا ولی میدونم که دعاهای اونا رو خدا بیشتر گوش میده پس لطفا "شما بیشتر"...... یاعلی