بلاگ شخصی محمدحسین پرتویان

بلاگ شخصی محمدحسین پرتویان

اسفند شد قرار و آرامت نیست
غیر از کفن برف به اندامت نیست
ای سال! خوشی که مثل ما آدم‌ها
دلشوره مرگ نابهنگامت نیست

توصیه می‌کنم ببینید
آخرین نظرات

۶ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

۲۸
دی

برای دانلود این جزوه 200 صفحه‌ای روی عکس یا گزینه پایین کلیک کنید

دانلود
حجم: 3.61 مگابایت

توضیحات این بسته رو در اینجا می‌تونید مطالعه کنید

یاعلی


پیامبر صلى‏لله‏ علیه ‏و ‏آله :
ما اَسَرَّ عَبْدٌ سَریرَةً اِلاّ اَلْبَسَهُ اللّه‏ُ رِداءَها اِنْ خَیْرا فَخَیْرٌ وَ اِنْ شَرّا فَشَرٌّ؛
هیچ کس نیتى را در دل پنهان نمى‏کند، مگر اینکه خداوند آن نیت را (در رفتار و کردار او) همانند لباس ظاهر مى‏کند، با نیت خوب ظاهر خوب و با نیت بد ظاهر بد خواهد داشت.

*******  خدایا نیت‌هامون رو خودت جهت بده نکنه یه موقع برای هدفی غیر خودت کاری رو انجام داده باشیم

۲۳
دی


دلنوشتی از این روزهای ما ....

برروی ادامه مطلب کلیک کنید

۲۰
دی

آقای «م.ر» در گوشه رینگ دانشگاه + عکس


پرتونیوز: م.ر مفتخر به دریافت 19.5 از اساتید شد.


به گزارش خبرنگار «پرتو نیوز»؛ براساس خبرهای رسیده از طرف آقای "م.ر" در سیستم‌هایی مانند چت یا پیامک مطلع شدیم که قرار است روز چهارشنبه ساعت هشت صبح نامبرده اقدام به ارائه پایان‌نامه ثقیل الفهم خودش بپردازد تا خدای‌ناکرده از شر ارشد خلاص شود. اما هنوز به پاسی از شب نرسیده بودیم که خبر را تکذیب کردند و ساعت آن را 9 اعلام کردند. (پرتونیوز تمام حقوق خود در زمینه احقاق حق نداشته‌اش را محفوظ می‌داند)
در ادامه قصد داریم گزارشی از این مراسم را با جزئیات به محضر پرتوافکن‌تان برسانیم.


به محض رسیدن به آن دانشکده‌ای که خدا هم آن را زده است با چهره‌ی در هم رفته آقای "رئیس" برخورد کردیم که سردرگم به دنبال کلاس 1 گشته بود اما آن را نیافته بود و قصد داشت آن دانشکده را به مقصد امتحان خودش ترک کند اما زیر بغلش را گرفتیم و گفتیم که کجا در میری آقا!!! (ببخشــــــید)


با راهنمایی یکی از اقوام آقای "م.ر" به سمت کلاس شتابان شدیم که ناگاه با دربی مقفول مواجه گشتیم که روی آن کاغذ ذیل نقش بسته بود.


به آرامی وارد کلاس شده و به گوشه‌ای خزیدیم. اما امان از بی اطلاعی تا نشستیم چند کلمه‌ای را شنیدیم که اصلا مفهوم نبود .... EG ؟؟؟ elp ؟؟؟ و غیره به این دلیل مجبور شدیم عینک‌مان را از جاعینکی‌اش بیرون بکشیم و به چشم بزنیم شاید که اثر کند و قدری به علممان افزوده شود. و لازم است بگوییم که شد چرا که توانستیم موارد داخل تخته را بخوانیم و این‌گونه به علممان افزوده شد.


همچنان درگیر علوم جدیدی که بدست می‌آوردیم بودیم که ناگهان پیامکی ما را به خود آورد که : "من هنوز خیلی نخوندم. چند بار کتاب رو گاز زدی؟؟" و اینگونه بود که جزوه‌مان را از کیف خارج کرده و به مطالعه دوباره امتحانمان مشغول شدیم اما تا خواستیم شروع کنیم که بخوانیم شاهد شروع درگیری بین اساتید و شاگرد شدیم.



استاد مورد نظر نه گذاشت نه برداشت گفت: "شما آمده‌ای اینجا دفاع کنی نه حمله" و آقای م.ر را به گوشه رینگ کشید و ضربات متمادی‌اش را پشت سر هم وارد می‌کرد اما فرد مورد نظر همچون هرکول از نوع لاغرش پاسخشان را آنچنان جانانه می‌داد بطوری که استادان خسته می‌شدند و هی یار عوض می‌کردند تا اینکه قدری دست به دامن حضار هم شدند.


اما نقطه اوج داستان به زمانی برمی‌گردد که یکی از این مهاجمین احساس کرد خیلی زرنگ است و می‌تواند ضربه‌ای سهمگین وارد کند اما نقطه‌ی اشتباهی را هدف گرفت و ندید که عدد مورد نظر در نمودار ثبت شده (ما بدون عینک هم آن را دیدیم) ...... و اینجا بود که م.ر در مقابل ضربتی آنچنان سهمگین بر پیکر آن استاد فقید وارد کرد که استاد دیگر برجای خود نشست ..... و جان به جان آفرین تسلیم کرد.


استادان آنچنان خشمگین شده بودند که برای رفع شکست‌شان و تنبیه مهاجمی که قرار بود مدافع باشد حضار را بیرون کردند و دسته‌جمعی فرد مورد نظر را دوره کردند... در حالی که تصویری از داخل کلاس در دسترس ما نیست اما احتمالا وسایل فلک و شکنجه در کیف و جیب‌های اساتید موجود بوده است ....


زمان همچنان می‌گذشت و ما بیرون آن کلاس مورد نظر سرگرم درس‌های خود شده بودیم که لحظه‌ای درب باز شد و چهره‌ای خندان پدیدار گشت اما با وجود آن همه گرد و خاکی که از حرکت اسبان جنگی پدیدار شده بود چهره‌اش را نشناختیم و گفتیم این دندان‌های سفید متعلق به یکی از آن مهاجمین ظالم است و لحظه‌ای تصور کردیم که او به دیار باقی شتافت... اما .... "آن مرد آمد" ......... "آن مرد با باری بر دست آمد" .... "آن مرد با سبدی از میوه آمد" و گفت: "محمد این رو بگیر کمک کن پخش بشه" ..... :|   :|   :|


و این چنین بود که به ضیافت دعوت شدیم ....


استادان پس از شکست تازه‌ای که متحمل شده بودند او را نیز از کلاس بیرون کردند و مشغول به تعیین امتیاز برای آن مرحله بازی شدند


و او در حلقه دوستان قرار گرفت ...


و از هر دری سخن گفت تا فشار روانی جنگ را بر خود سهل کند و ما نیز می‌گفتیم که ناگهان برگشت گفت: "ایشون عمومه‌ها" و در آنجا فهمیدیم دوست مورد نظرمان با تمام اهل خانواده به میدان کارزار آمده و این چنین با قدرت نیز از پیروزی سخن می‌گوید.


درب باز شد و برروی آن کرسی‌ها دوباره لم داده و دوربین خود را خارج کردیم.


استادان که دیگر رمقی نداشتند سرگرم خوراکی‌ها بودند یکی از ایشان همچون داوران کشتی دست مدافع پیروز را بالا برد و وی را منتخب اعلام کرد و به وی نشان "19.5" اهدا کرد.


در این لحظه پدر که پسر را پیروز یافته بود از اساتید شکست خورده برای زحمات شش ساله‌شان قدردانی کرد و این چنین نمایاند که از پسر راضی بود.


نگارنده که دیگر خود را تنها می‌دید آخرین غنیمت خودش را که همان رانی پرتقالی بود که از دست اقوام م.ر گرفته بود را در دست گرفت ؛ با خنده‌ای از آن جنگ‌جو خداحافظی کرد و همراه با خوردن آن غنیمت گران در این گرانی، همچون لوک خوش شانس در غروب آفتاب به سمت امتحان خود روان شد.


انتهای پیام/


جدی نوشت:

م.ر ؛ ان‌شاء‌الله که همیشه موفق‌باشی. پدر و مادرت راضی بودن از این نعمت بالاتر فکر نکنم وجود داشته باشه.

م.ر ؛ ان‌شاء‌الله شهید میشی و شفیع ما ... :(

"حضرت ماه": در هرکجا که هستید آنجا را مرکز دنیا بدانید. ---- لحظه‌ای به علمی که یاد گرفته بودی غبطه خوردم و به خودم گفتم آخه اینم علمه که تو یاد گرفتی آقای مدیر ..... اما جمله آقا قلبم رو نگه داشت. 
آخه چرا علوم انسانی باید انقدر غریب باشه ..... مشکل من و امثال منه و گرنه که یاد گرفتن چهار تا فرمول و مثل ماشین برگرداندن اونا کار خاصی نیست یادمون رفته که لازمه علم بسازیم نه علم بخوریم

۱۹
دی

روایت تصویری شاید نتواند جای تجربه شخصی را بگیرد اما می‌تواند بینندگان را به حسی که عکاس داشته است نزدیک کند.

سفر پر رمز و راز پیاده در اربعین چند سالی است که رونق بسیار گرفته است در این بین برخی گروه‌های دانشجویی هم هستند که هر سال مقدمات این سفر را برای دیگر دانشجویان فراهم می‌کنند.

از اولین سفر پیاده این گروه‌های دانشجویی که از سال 89 شروع شده است سه سال می‌گذرد و «خبرنامه دانشجویان ایران» قصد دارد برای اولین بار این عکس‌های دانشجویی را که از سال 89 تا به امسال توسط تعدادی از دانشجوها گرفته شده است را منتشر کند.

۱۷
دی

به نام خدا

مطمئنا شما خیلی بیشتر از نگارنده به این موضوع توجه کردید که خیلی از مسئولین و مردم (اعم از خود ما) کلا علاقه خاصی به کارهای بزرگ دارن و انگار که بدون انجام یه کار بزرگ مسئله به نتیجه نمیرسه ...

خیلی از ما که مخاطب این مطلب هستیم توی بخش‌های مختلفی از این جامعه حضور داریم و در جای خودمون تا حدودی هم قدرت تاثیرگذاری داریم و این قدرتی که بهمون دادن ما رو وادار به انجام دادن کارهای مختلف میکنه اما یک نکته مغفول همیشگی که خیلی به اون کم توجه هستیم از زیر دست‌مون رها میشه و یا در اصل از عمد به فراموشی سپرده میشه وجود داره

این موضوع کوچولو و خیلی ساده که اسمش "مخاطب شناسیه" حجم زیادی از وقتمون رو نمیگیره فقط لازمه لحظه‌ای خودمون رو جای مخاطب بذاریم و ببینیم که آیا اون مطلب به‌ظاهر درست ما مخاطب رو هم راضی میکنه یا نه ...

یه نکته بگم و تمام

برای اینکه ما بتونیم مخاطبانمون رو با استفاده از محتوای مطلوبمون تحت تاثیر قرار بدیم یه بخشش اینه که ببینیم آیا مخاطبه ما با این مطلب تناسب داره یا نه ... یعنی باید دنبال نقطه مشترک "مخاطب" با مطلب باشیم نه نقطه مشترک "خودمون"

نمیشه که مطلبی رو با پتک به مغز مخاطب فرو کرد که ..... چطور بگم مخاطب "دوست نداره" مطلب رو یا "دوست داره"

از این ساده تر نمی‌تونستم بگم

این یه نکته کوچولو بود از هزاران نکته که دوست دارم بهشون برسم (جدا خیلی مونده وا)

و یه مثال .... 

« اول بگم موضوع عکس این خانومه نیست که داره رد میشه ها .... نگارنده سعی کرده تو عکسش حضور افراد رو توی خیابون نشون بده »

یه روز مثل خیلی از روزهایی که از سمت میدون ولیعصر می‌اومدم (یا به سمتش میرفتم رو دقیق یادم نیست) رو دیوار با یه کاغذ خیلی ساده برخورد کردم که روش یه حدیث نوشته شده بود

امام حسین علیه‌السلام فرمود:

رستگار نمی‌شود مردمی که خشنودی مخلوق را در مقابل غضب خالق خریدند

این کاغذ آ4 با یک حدیث کوچولو توی اون 5 دقیقه‌ای که توی اون محل وایسادم خیلی از افراد رو جذب خودش کرد که این حدیث رو بخونن.

دلیل جذب این افراد به نظرتون چی بود ؟؟؟

برمیگردیم به بالا که گفتیم: "باید دنبال نقطه مشترک "مخاطب" با مطلب باشیم" خوب نقطه مشترک مخاطب ما که تقریبا خصوصیات مشترکی مثل مسلمان بودن، شیعه بودن، محب اهل بیت بودن و .... رو داره چی میتونه باشه؟؟؟؟؟

توی این مطلب مطمئنا حب به اهل بیت خیلی تاثیر گذاره

کسی که این کار رو انجام داده بوده ما از خصوصیاتش نمیدونیم ولی مطمئنا توی این مورد وظیفش رو در "حد خودش" کامل انجام داده

یعنی مخاطب رو کامل شناخته ....

هدف گیری خوبی داشته ....

از یک الگوی تازه استفاده کرده ....

تعداد زیادی از مخاطب رو هدف گرفته ....

و در زمان و مکان مناسب کار رو انجام داده (زمان: ابتدای محرم -- مکان: میدان پر رفت و آمد ولیعصر)

این کار به شخصه به نظر من با توجه به حضورچند دقیقه‌ای که اونجا داشتم و اینکه افراد زیادی رو دیدم که برمی‌گشتن حدیث رو کامل میخوندن بعد میرفتن خیلی مفید بوده .... 

اینجا این کار ساده جواب داد توی جای دیگه مثل دانشگاه بنده اصلا شاید کلا جواب نده (با درصد بالایی این رو میگم)

پس حرف آخر:

قدم اول برنامه‌های آینده توی هرجایی که هستیم چه دانشگاه؛ چه محل کار و چه در بین خانواده به امید حیات ان‌شاء‌الله مخاطب شناسی میذاریم نه اونی که من دلم می‌خواد 

یاعلی


پی‌نوشت: ممکنه شما تصمیم داشته باشید این کار رو انجام بدید ولی نذارن تا اونجایی که میتونید بازم تلاش کنید اگه نذاشتن خداییش هیچوقت کنار نکشید بذارید کنار بندازنتون و اخراجتون کنن و مطمئن باشید که شما حق رو می‌گید و شما وظیفتون رو انجام دادید (اگه کنار بکشید یا قهر کنید مدیونید وباید پاسخگو باشید)

پی‌نوشت: مخاطب خاص داشت یا نداشت رو نمی‌دونم

پی‌نوشت: امتحان .... واییییییییییییییییییی

پی‌نوشت: خدا و پیغمبر و سنت و قرآن و اخلاق و حق الناس و هرچی حرف خوبه رو قبل همه این حرفا درنظر میگیریما. یادم نره یادتون نره

۱۰
دی

دیشب ساعت بالای سرم تیک تیک صدا میکرد و نمیذاشت بخوابم

می‌گفت که تو داره تند تند عمرت میره و تو هم یه روز

"کل نفس ذائقة الموت"

دیروز انقدر گریه کردم نمیدونم چطور شد که خانواده نفهمیدن

وحیدجان دلم سوخت

خیلی سوخت

لحظه‌ای که خبر فوت پدرت رو شنیدم

یاد روزی افتادم که با دوسه نفر از بچه‌ها اومدیم خونتون عیادت پدرت

اون موقع دردت رو نمی‌فهیدم ولی حالا هنوز ندیدمت دردت رو حس می‌کنم

خدا پدرت رو رحمت کنه

یه روز پدرم توی یه حادثه دستش آسیب دید رفت بیمارستان من اون روز تموم شدم

ولی نمی‌تونم اصلا بدون پدرم بودن رو تصور کنم

خدا بهت صبر بده

دوست ندارم جای خنده‌هات گریه رو ببینم؛ اصلا تصورت توی این حالت هم برام سخته

حالا دارم آماده میشم که بیام برای مراسم امروز   (بعد‌نوشت: نتونستم برم دلم نیومد)

نمی‌دونم چرا اینا رو اینجا نوشتم

دنبال سنگ صبور می‌گشتم انگار

وحیدجان؛ خدا بهت صبر بده


در آخر

یه روزی هم ما میریم

یه روزی هم اگه اگه اگه آدم خوبی باشیم خیلی‌ها خبردار میشن که فلانی رفت

یه روزی هم ان‌شاء‌الله اونایی که رمز این مجازخونه رو دارن خبر رفتن ما رو به عنوان آخرین پست اینجا میزنن

شنیدم هر کاری که انجام بدید پاسخش رو می‌گیرید

دوست دارم روزی که سر و کارمون به اینجا افتاد (عکس) + (عکس)

آدمی باشیم که مردم از رفتنمون ناراحت بشن و نه اینکه اون لحظه هم مثل اینا تنها باشیم (عکس)

دوست دارم همونطوری که پرچم حرم امام حسین (علیه‌السلام) رو بدن فوت شده انداختم (عکس)

اون روز هم یکی پرچم حرم عشق رو روی ما بندازه

خدا کنه ان‌شاء‌الله


پی‌نوشت: بالای یکی از پنجره‌های غسالخانه این جمله رو از آقا نقل کرده که: "خداوند ما را با محبت اهل بیت علیه السلام زنده بدارد و با محبت آنان بمیراند و مرگ و زندگی ما را در راه آنان قرار دهد."   ان‌شاء‌الله

پی‌نوشت: حلال کنید ما رو

پی‌نوشت: دیروز داشتم این پوستر رو برای 9 دی میزدم که همه چیز رو سرم خراب شد از اون طرف پوستر هم نیمه کاره نهاییش کردم (کلیک کنید)

پی‌نوشت: اعلامیه ترحیم مرحوم حاج جواد محرابیان خوانساری (کلــــــــــیک کنید)